به گزارش پایگاه خبری چالوس رسانه، پایگاه خبری تحلیلی «بلاغ» در سالروز ورود آزادگان سرافراز به میهن اسلامی، به سراغ آقای اسدالله باقری، کوچکترین آزاده مازندرانی رفتیم؛ مردی که سالهای نوجوانی خود را نه در کنار خانواده و مدرسه، بلکه پشت میلههای اردوگاههای بعثی گذراند.

او امروز با نگاهی آرام، اما با قلبی پر از خاطرات تلخ و شیرین، از روزهایی میگوید که اسارت، رنج، شکنجه و دلتنگی، بخشی جدانشدنی از زندگیاش بود. به گفتگو نشستیم تا از زبان خودش بشنویم که چگونه در جبهه حاضر شد، چه شد که به اسارت درآمد و در آن سالهای طولانی چه بر او و دیگر همرزمانش گذشت.
بلاغ: لطفاً خودتان را معرفی کنید و از آغاز حضورتان در جبهه بگویید.
باقری: من، اسدالله باقری، از روستای شهیدآباد، متولد آبان ۱۳۴۶، هستم. در عملیات آزادسازی خرمشهر، معروف به عملیات «الی بیتالمقدس»، در منطقه عملیاتی جُفیر، پاسگاه شُهابیه به اسارت نیروهای بعث عراق درآمدم. مدت ۹۹ ماه و ۱۱ روز اسارت داشتم، که بیش از ۸ سال و ۳ ماه میشود و به همین دلیل کوچکترین آزاده استان مازندران هستم.
ابتدا باید بگویم که انتظار نداشتیم بابت اسارت یا ایثار خود سهمی از انقلاب داشته باشیم. این وظیفهای بود که بر دوش هر ایرانی که در این خاک زندگی میکند، سنگینی میکرد. ما هم، با سن کم، بر حسب وظیفه، به جبهه رفتیم. قبل از اسارتم، دو مرحله در مناطق جنگی حضور داشتم: مرحله اول در کردستان، بانه، و مرحله دوم در عملیات فتحالمبین، منطقه رُبابیه، و مرحله سوم در عملیات الی بیتالمقدس، آزادسازی خرمشهر، بیست و چهارم اردیبهشت ۱۳۶۱.
بلاغ: در عملیات الی بیتالمقدس چه اتفاقی افتاد که به اسارت دشمن درآمدید؟
باقری: در عملیات جُفیر، گردان ما که پیاده و بدون پشتیبانی توپخانهای بود، توسط دشمن محاصره شد. تا تیر آخر مقاومت کردیم و در نهایت مجبور به عقبنشینی شدیم. در عقبنشینی، تعدادی از بچهها مفقود و تعدادی مجروح شدند. من در این عقبنشینی از ناحیه فک و صورت و پا مجروح شدم و شب را در دشت گذراندم، زیرا بعثیها در حال پیشروی بودند. فردا صبح، دشمن ما را یافت و به حالت مجروح داخل پتو گذاشته و سوار ماشینهای زرهی کردند. ابتدا به بیمارستان صحرایی و سپس به بیمارستان بصره منتقل شدیم.
بلاغ: در بیمارستان بصره چه تجربه یا خاطرهای داشتید؟
باقری:در بیمارستان بصره خاطرهای که هیچگاه فراموش نمیکنم، دیدار با عموی اسیرم بود. روز سوم یا چهارم حضورم، وقتی از ناحیه فک مجروح بودم و نمیتوانستم غذا بخورم، عمویم مرا نشناخت. وقتی گفتم اسدالله هستم، دست انداخت گردنم و شروع به گریه کرد. او به من گفت: «تو برگشتی، ناراحت نباش، این مشیت الهی است که به این روز بیفتی.»
بلاغ: پس از درمان در بصره، شما به کدام اردوگاه منتقل شدید؟ شرایط آنجا چگونه بود؟
باقری: پس از درمان در بیمارستان نیرو هوایی بغداد، ما را به اردوگاه الانبار یا کمپ ۸ منتقل کردند، که اردوگاهی قدیمی و ویژه اسرای با سابقه طولانی بود. اسرایی که در این اردوگاه بودند، همگی بیش از هشت سال اسارت داشتند، بر خلاف اردوگاههای دیگر مانند تکریت، رُمادی یا بعقوبه که بعضی از اسرا کمتر از دو سال اسیر بودند.
اردوگاه شامل سه بند اصلی بود که هر بند شامل چهار آسایشگاه با ابعاد تقریبی ۶ در ۲۴ متر بود. هر طبقه شامل چهار تا شش متر عرض و ۲۴ متر طول داشت. یکی از این آسایشگاهها مخصوص افسران و خلبانها بود که امکانات نسبی داشتند، اما حتی آنها نیز اجازه انجام کارهای خود را نداشتند. ما نوبتی مسئول نظافت، جمعآوری آب و جارو کردن آسایشگاهها و خدمترسانی به افسران بودیم. بعثیها حتی اجازه نمیدادند افسران خودشان این کارها را انجام دهند و همه وظایف به اسرا واگذار میشد.

بلاغ: بعثیها چه برنامههایی برای سوءاستفاده تبلیغاتی از اسرا داشتند؟
باقری: بهمن ۱۳۶۲، بعثیها برنامهای فرهنگی و تبلیغاتی راه انداخته بودند تا از اسرا سوءاستفاده کنند، شبیه مسابقهای که در فیلم «اخراجیها» دیدهاید. قرار بود ما در مسابقات والیبال، فوتبال، بسکتبال و پینگپنگ شرکت کنیم تا فیلمبرداری شود. نگهبان عراقی به نام سالم، که هیکلی بسیار بلند داشت، مرا برای پینگپنگ انتخاب کرد.
ما تصمیم گرفتیم بازیها را تحریم کنیم تا بعثیها نتوانند از آن به عنوان حربه تبلیغاتی استفاده کنند. برای بهانه، من دستم را تا حد خونریزی کشیدم و با باند آن را بستیم. روز بعد وقتی فیلمبردارها آمدند، دستم را نشان دادم و گفتم هنگام بازی زمین خوردم. بعثیها متوجه شدند که نقشهشان شکست خورده و درگیری بین اسرا و نگهبانها بالا گرفت. حتی یکی از بچهها با عصا به دوربین ضربه زد و تیراندازی شد، که باعث شد یکی از بچههای کاشان به نام محمود عظیمی از ناحیه چشم گلوله بخورد و بینایی خود را از دست بدهد.
بلاغ: پس از آتشبس، آیا گروهک منافقین هم به اردوگاه آمدند؟
باقری: بله، پس از آتشبس، اعضای سازمان منافقین با هدایت مریم رجوی و ابریشمچی به اردوگاه آمدند و تلاش کردند اسرا را به عنوان پل برای خروج به کشورهای دیگر جذب کنند. اما ما و دیگر بچهها از آنها فاصله گرفتیم و نپذیرفتیم، زیرا مدت زیادی در اسارت بودیم و ایمان ما اجازه نمیداد به این توطئهها تن بدهیم.
بلاغ: از دوستان و شهدای آزاده، خاطرهای هم دارید؟
باقری: یکی از خاطرات تلخ و شیرین من مربوط به شهید اسحاق پوریانی از بهشهر است. روزی در اردوگاه، وقتی میدیدم روی فلوس یا دینار اسمی از بهشهر نوشته شده، متوجه شدم که اسحاق پوریانی نیز اسیر است. من نامهای برای خانواده او نوشتم و اطلاع دادم. خانواده من به دنبال خانواده شهید پوریانی رفتند و آنها را مطلع کردند، زیرا هیچ راه دیگری برای شناسایی اسیر نبود. چند سال بعد، تکههایی از استخوانهای او به خانوادهاش بازگردانده شد و خاطره او همیشه در ذهن ما باقی ماند.
بلاغ: از شرایط زندگی و بهداشتی در اردوگاه بیشتر بگویید.
باقری: اردوگاه الانبار حدود ۱۲۰۰ نفر داشت و در سه بند تقسیم میشد. هر آسایشگاه ۴ تا ۶ متر عرض و ۲۴ متر طول داشت و چهار آسایشگاه به افسران و خلبانان اختصاص داشت. ما نوبتی موظف بودیم کارهای آنها را انجام دهیم، از جمله جارو زدن، آب بردن و نظافت.
شرایط بهداشتی بسیار سخت بود. هر گوشه آسایشگاهها سطل ادرار وجود داشت و ۶۰ تا ۶۵ نفر باید از آن استفاده میکردند. روزانه این سطلها به جوی پشت آسایشگاه منتقل و تخلیه میشدند. سپس اسرا سطلها را میشستند و داخل آن آب میریختند تا برای بقیه اسرا به عنوان آب آشامیدنی استفاده شود. اگر بعثیها متوجه شستشو میشدند، اجازه نمیدادند و میگفتند بدون شستشو آب داخل سطل بریزید و بیاورید.
صبحها درهای آسایشگاه باز میشد و اسرا برای نظافت، هواخوری و رسیدگی به امور بهداشتی بیرون میرفتند. بعد از ساعت ۱۱ یا ۱۲، درها بسته میشد و تا غروب امکان خروج نبود. نوبتبندی حمام و سرویس بهداشتی نیز محدود بود؛ حدود ۲۰ حمام و ۱۰ تا ۱۵ سرویس بهداشتی برای حدود ۵۰۰ نفر وجود داشت و نوبتها با حولهها مشخص میشد.
بلاغ: از شکنجهها و سختترین لحظات اسارت بگویید.
باقری: یکی از سختترین خاطرات من مربوط به شکنجه با چوب و فلک بود. پای من بین چوب و طناب قرار گرفت و چوبها میچرخیدند، از کف پا تا گردن، آنقدر که دیگر توان داد و فریاد نداشتم. پس از اتمام شکنجه، درهای اتاق باز شد و من باید چهار دست و پا تا آسایشگاه میرفتم. این شکنجه باعث شد یک هفته تا ۱۰ روز روی شکم بخوابم و حتی حرکت کردن بسیار سخت باشد.
بلاغ: چه چیزی باعث شد در آن شرایط طاقتفرسا دوام بیاورید؟
باقری: آنچه باعث شد سالهای سخت اسارت را پشت سر بگذاریم، ایمان و امید به بازگشت بود «اگر ایمان و یاد خدا نبود، طاقت نمیآوردیم. اسرا با نماز جماعت، دعا و یاد اهل بیت(ع) دلهای خود را زنده نگه میداشتند. همین روحیه بود که ما را سرپا نگه داشت.»
گفتگو: وجیهه یخکشی
انتهای خبر/
